ارشاک ارشاک ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

ارشاک عشق مامان و بابا

از شیر گرفتن شاه پسر

پسرکم تصمیم داشتم در تعطیلات خرداد از شیر بگیرمت که این کارو کردم اول اینکه رفته بودیم پیش شهلا جون اینا و تو دور برت شلوغ بود کمتر سراغ من می اومدی دوم اینکه می خواستم تا تابستون نشده از شیر بگیرمت که اذیت نشی یعنی تا هوا خیلی گرم نشده!! اوایل خرداد هوا دوباره خیلی بهاری بود و من درهمین خیال خام هوای خوب مونده بودم خلاصه در اقدامی انتحاری آخرین وعده شیرت رو ساعت 7 صبح روز 15 خرداد خوردی و دیگه جی جه تمام شد برای همیشه بعد از ظهر که می خواستی بخوابی طبق عادت 1 سال گذشته  ( از عید پارسال با خوردن شیر می خوابیدی )درخواست جی جه کردی که گفتم دیگه نیس تموم شد و کلی زار زدی و گریه کردی و ما مقاومت کردیم بالاخره توی بغلم خوابیدی ...
20 خرداد 1392

روزها می گذرند ارشاک 19ماهه می شود

پسرکم روزها به سرعت برق و باد می گذرند کاش می شد بعضی از لحظات رو جاودانه کرد شیرین من مهربون من دیروز 19 ماهه شدی در سفر به تربت سرما خوردی و الان دماغ آویزانا هستی !!!! منم که هر وقت تو مریض می شی همون مریضی رو می گیرم از دیشب خیلی قشنگ آره می گی تا به حال به جای آره سرتو تکون می دادی و می گفتی هوم هوم اما الان دیگه هر چی که پاسخش مثبت باشه رو درست جواب می دی ارشاک مامانو دوس داری ؟ آره غذا می خوری ؟ آره لالا داری ؟ آره بریم پوشکتو عوض کنیم ؟ آره بعضی وقتا هم نه نه نه دوستت دارم پسرم   ...
8 خرداد 1392

سفری دو روزه به سرزمین پدری

پسر نازم سلام خوبی جمعه گذشته روز پدر بود و بابات خیلی دلش برای پدر مرحومش تنگ شده بود برای همین تصمیم گرفتیم یه سر بریم پیش مامان شهلا و عمه جونت پنج شنبه من و بابا مرخصی گرفتیم و 4 شنبه شب رفتیم تربت تو توی راه خواب بودی و وقتی رسیدیم هم خواب بودی نصف شب بیدار شدی و امودی توی هال خوشحال از دیدن پارمیس دختر عمه ات تا یه ساعت نخوابیدی منم که خیلی خسته بودم ساعت 6 صبح دوباره خوابیدی و از 8 بیدار شدیو مشغول بازی با پارمیس شدی من هم فرار کردم و رفتم خونه عمه لالا کردم بهد از ظهر رفتیم سر خاک باباجونی و شب هم مثل همیشه به مهمون بازی از خونه این عمه به خونه اون عموی پدری گذشت جمعه بابا لالا بود تمام مدت و ما بعد از ظهر رفت...
4 خرداد 1392
1